امام حسن عسگریعلیه السلام ذهن ها را می خواند
آگاهی اهل بیت پیامبرعلیهمالسلام از درون انسانها بر آنان که معتقد به امامتایشانند جای هیچ شکی نیست.
از آنجا که حضرات معصومین حجت و خلیفه خدایند دارای این فضیلت اند که از آنچه در دلها می گذرد آگاهند.
این است که می دانند چه در ذهنها خطور می کند و حاجت نگفته را برآورده می نمایند.
در این گفتار به نمونه هایی از ذهن خوانی افراد از سوی امام یازدهم شیعیان اشاره می شود
وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ.
سوره ملک،آیه13
گفتار خود را پنهان كنید یا آشكار(تفاوتى نمىكند)، او به آنچه در سینههاست آگاه است!
محمّد بن ابراهیم مىگوید: فقربرمن وبر پسرم غلبه كرد، برخاسته روى به راه آوردیم، در راه من گفتم:
چه خوش باشد كه آن حضرت پانصد درهم به من دهد تا چندى به جهت كسوت خود و چندى به جهت عیال و چندى به جهت طعام و ادام و نفقه صرف كنم. پسرم گفت: اگر مرا سیصد درهم دهد تا چندى را درازگوش گوش بخرم و چندى به قرض دهم و چندى را كسوت كنم، مرادم حاصل است.
چون به در خانه امام عسکری علیه السلام رسیدیم بىآنكه حلقه بر در زنیم یا كسى را آگاه كنیم یكى بیرون آمد و گفت: امام علیه السلام پدر و پسر را مىطلبد.
خادم آمد و پانصد دینار به من و سیصد دینار به پسرم داد و فرمود:
اى موالى! پانصد دینار را خرج كن به آن دستور كه در راه گفته بودى و پسرم را نیز فرمود: سیصد دینار به موجب مذكور صرف كن.
گفتم كه هیچ شبهه ای نیست كه ایشان حجت خدا است كه مراد ما برآورد و مقصود ما را میدانست.
ابوهاشم مىگوید: به خدمت آن حضرت رفتم و در دل گذرانیدمگذرانیدم كه از وى خاتمى طلب كنم و آن را تیمن و تبرك نگاه دارم.
شرم داشتم كه از او سؤال كنم.
مرا فرمود كه این خاتم به تو دادم كه در دل داشتى و این نگین بر آن افزودم.
على بن زید مىگوید كه از خانه بیرون آمدم و عزیمت صحبت آن حضرت نمودم و مرا صد دینار بود، بر چیزى بسته در راه افكندم و بعد از آنكه به شرف صحبت آن حضرت مشرف گردیدم یادم آمد كه زر گم گشته، در دل اضطراب كردم اما به زبان نیاوردم.
آن حضرت فرمود: خاطر جمع دار كه زر تو را برادرت یافته و به خانه برده. چون به خانه آمدم آن چنان بود كه آن حضرت فرموده بود.
شیخ طوسى درالغیبة به سند خود از ابوهاشم جعفرى در ضمن حدیثى نقل كرده است كه گفت: تنگدست شده بودم و مىخواستم چند دینارازابو محمد
علیه السلام طلب كنم اما شرم داشتم.
چون به خانهام رسیدم صد دیناربرایم فرستاده شد واین پیغام نیزهمراه آن نوشته شده بود كه اگر حاجتى داشتى شرم مكن و بیم نداشته باش و طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى دید ان شاء الله.
از ابوهاشم روایت شده كه گفت:
از امام حسن عسكرى علیه السّلام شنیدم می فرمود:
یكى از گناهانى كه آمرزیده نخواهد شد این است كه انسان بگوید:
اى كاش من مؤاخذه نمی شدم مگر به این یك گناه؟ راوى گوید:
من با خودم گفتم: این مقاله از علوم دقیق است، سزاوار است كه انسان هر چیزى را از نفس خود جستجو كند.
ناگاه دیدم امام عسكرى علیه السّلام متوجه من شد و فرمود:
راست گفتى، آنچه را كه نفس تو به تو دستور داد عمل كن! زیرا كه شرك آوردن از جنبش مورچه در شب تاریك بر كوه صفا و بر لباس سیاه پوشیدهتر است.
از على بن محمد بن حسن روایت شده كه گفت:
پادشاه بجانب بصره خارج شد، امام عسكرى علیه السّلام با شیعیان خود با سلطان خارج شد، ما عدهاى بودیم كه بین دو دیوار نشسته بودیم و در انتظار مراجعت آن حضرت بودیم، وقتى كه آن بزرگوار برگشت و مقابل ما رسید نزد ما توقف كرد، با یك دست كلاى خود را از سر خود برداشت و دست دیگر را بالاى سر خود نهاد و در صورت یكى از رفقاى ما خندید.
آن مرد فورا گفت: شهادت میدهم كه تو حجّت و برگزیده خدا هستى.
ما جریان را ازآن شخص پرسش كردیم؟! گفت: من در باره امامت امام عسكرى شك داشتم، با خود گفتم: اگر آن حضرت برگردد و كلاى خود را از سر خود بر دارد من به امامت او معتقد مىشوم.