بسم رب الشهداء و الصدیقین
دلم براي محرم ، عجيب دلتنگ است براي روضه ي شاه غريب دلتنگ است
و عطر سيب حرم كنج شش گوشه براي بوسه به قبر حبيب دلتنگ است
برای خواندن یک جامعه به محضر عشق برای ندبه و امن یجیب دلتنگ است
برای اذن دخول و برای تل و خیام برای روضه ی یابن الشبیب دلتنگ است
برای هر دو حرم هم صفا و هم مروه برای ساقی و چشم نجیب دلتنگ است
میان مردم عالم به یاد قصه ی وصل دلم چنان به خزان عندلیب دلتنگ است
عادت کرده بودیم ادمیزاد است دیگر :به همه چیز عادت میکنیم. عادت کرده بودیم چادر مشکی سر کنیم کفش مان را واکس سیاه بزنیم، راهی خیابان ها شویم. با یک ساک بزرگ خوراکی و اسباب بازی و وسایل نقاشی، جایی نزدیک بقیه بچه دارها بنشینیم و بچه هایمان زود با هم دوست شوند و بین هزارسیاه پوش دیگر گم شوند و ما دلمان قرص باشد بنشینیم پیش رفیق هیئتی مان دستمال ازش بگیریم زیارت نامه بهش بدهیم، دستش را بین دستمان بفشاریم و بگوییم: خیلی التماس دعا دارم ها!
اخر مجلس وقتی از جا بلند شدیم به زنی که فقط چند ساعت است میشناسیمش بگوییم ان شاالله دیدارمان مسیر کربلا! و دستهای هم را محکم بفشاریم....
ما به روضه ها، به رفقای هم اشک، به همبازی های کوچک سیاه پوش ، به شبهای روشن و تار، به لباس مشکی های بیرون به سبکی و خلوتی خیابان های مسیر برگشت... عادت کرده بودیم
اما تو عادت کردن را دوست نداری ! تو دوست داشتی بازرابه هم بزنی تا سرمان به اسباب بازی ها گرم نشود.
تو دلت میخواست کسی از سر عادت اینجا نماند . تو چراغ خیمه هارا خاموش کردی و گفتی: فردا زندگی شبیه همیشه نیست، هرکس میخواهدمثل همیشه زندگی کند برود.
اما بعد ....
« انگار دنیا هرگز نبوده ، و اخرت همیشگی ست و السلام.».
(اخرین نامه امام حسین به محمد حنفیه)